پيپ، كودكي روستايي و يتيم است كه خواهرش او را سرپرستي ميكند. روزي در قبرستان با مردي كه زنداني فراري است روبهرو ميشود و بعدها اين مرد، دوباره در زندگي پيپ ظاهر ميگردد. پسرك با پيرزني ثروتمند و عجيب و دختري زيبا و مغرور به اسم «استلا» آشنا ميشود. در همان حال زندگياش دگرگون ميگردد، چرا كه يكباره از طرف شخصي نامعلوم، ثروتي به او بخشيده ميشود تا همچون آقازادهها بزرگ شود. حالا پيپ اصرار دارد كه بداند سرپرست ثروتمندش كيست و آيا سرانجام استلاي مغرور به عشق او پاسخ مثبت خواهد داد يا نه.